به تـاب های پـارک کـه رسیـدیـم ...
تـو گفتـی: اول من
من هـم کـه روی حـرف تـو حـرف نمـی زدم گفتـم بـاشـه ...
نشســــــــت...
من هـم هـُلش دادم
حـالا نـوبت من شـده بـود...
گفت: بشین
نشستـم و زنجیــرهـا را محکـم گـرفتـم
آرام گفتـم: هـُل بـده دیگـه ...
بـرگشتـم ...
دیـدم کـه رفتـه است!

نظرات شما عزیزان: